۸ مهر ۱۳۸۸

آدمخوارها

پنج آدمخوار به عنوان برنامه‌نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می‌توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید." آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر ‌زد و ‌گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار می‌کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می‌داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟" آدمخوارها اظهار بی‌اطلاعی ‌کردند.بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: "کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها ‌گفت: "ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه‌ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می‌کنند نخورید.

۲ مهر ۱۳۸۸

زشت ترین مرد دنیا

هوانگ چونجای 32 ساله هیچ وقت نمی توانست از خانه بیرون بیاید چون زشت ترین مرد دنیا لقب گرفت. وضعیت جسمی و روحی این مرد استثنائی به خاطر تومور 23 کیلوگرمی در صورتش روز به روز بغرنج تر می شد تا جایی که دیگر نمی توانست حتی غذا بخورد و حرف بزند. هوانگ سال گذشته جراحی و 13 کیلوگرم از تومور صورتش برداشته شد. او اما همچنان با 10 کیلوگرم ضایعات روی چهره زندگی می کرد تا اینکه قرار شد طی جراحی دیگری چهار کیلو از تومور برداشته شود. گفته می شود بعد از جراحی ، قرار است درمان تا بهبودی کامل ادامه یابد. هوانگ خرافاتی ، سالها پیش به دنبال زخم صورتش اجازه نداد تیغ جراحان به کار بیفتد و همین مساله روزگارش را سیاه کرد هوانگ می گفت اگر تیغ جراحی به صورتش بخورد به جهنم می رود.
پزشکان چینی با جراحی نفسگیر صورت مرد استثنائی ، چهره جدیدی از او ساختند.

۳۱ شهریور ۱۳۸۸

یک نقص بزرگ

Service Unavailable




بلاگفا این وضعیت غیر قابل تحمل است !
کاربرها رو از خودت نا امید نکن.
این یک خطا نیست یک خطر است...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲۴ شهریور ۱۳۸۸

نقاب

شمشیر کینه تو تیز است

میدانم

قلب تو سنگ است !

از کدامین نوع سنگ ؟

بعد از این

آرزوها را درقفس کن

مگذار پرکشند افکار تو

محبوس باش همچو خود

محبوس باش همچو من

اما ، ناچار

زندگی جاریست

بی من

بی تو

بدون هیچ کس...

۲۳ شهریور ۱۳۸۸

فواد انان

کافه ای کوچک که در طبقه دوم یک ساختمان قدیمی در خیابان «استقلال» شهر «استانبول» قرار دارد. خودم را که معرفی کردم و نوبت به او رسید، خنده ای گشاد کرد، پلک هایش را به سرعت تکان داد و با همان دهانی که تا حد ممکن باز شده بود اشاره ای به صورتش کرد و گفت: «من این هستم. یک دلقک خیابانی پنجاه و شش ساله. همیشه با یک خنده پهن و نگاه شگفت زده.»
زندگی نامه «فواد انان» را نخوانده بودم، باور می کردم که دقیقاً، برابر یک دلقک نشسته ام. «باور کن که من در اصل یک دلقک هستم. یک دلقک باید درباره هنرها به قدر کافی بداند. رقص، موسیقی، تئاتر، فن بیان، نقاشی، رنگ شناسی و باید باور کند که در تمام زندگی اش یک دلقک است؛ حتی در خلوت و تنهایی اش. اگرچه کارهای زیادی کرده ام، هر چیزی که به هنر مربوط باشد. کلاس رقص داشته ام. روی صحنه تئاتر رفته ام. رمان و فیلم نامه نوشته ام، نقاشی و موسیقی کار کرده ام. در سینما بوده ام اما این ها همه در راستای این بوده که یک دلقک حرفه ای باشم. یک دلقک کاربلد باید صاحب همه هنرها باشد و ازشان برای کارش اسفاده کند.»

او امسال، بازیگر برگزیده «فستیوال سینمای آنتالیا» بوده است و تندیس و لوح یادبودش حالا، بخشی از دکوراسیون کافه تئاتر شده. «من یک فرمول برای خودم دارم. برای حرفه ای شدن باید خیلی سخت کار کرد اما در انتخاب و ارائه کارها وسواس و دقت به خرج داد. بعضی، برای این که من فقط پانزده فیلم سینمایی بازی کرده ام فکر می کنند کم کار هستم. امسال وقتی در آنتالیا این تندیس را به من دادند، دیدم آن مجسمه به افتخار من کلاهش را از سرش برداشته بود. آن لحظه بود که احساس کردم فرمولم نتیجه داده.»

فواد انان در سال ۱۹۵۲ در «آنکارا» به دنیا آمد و کارش را از هجده سالگی با تئاتر کودکان آغاز کرد: «وقتی در آنکارا، با بچه ها تئاتر کار می کردم؛ یک دلقک در گروه ما بود که به کارهایش خیلی دقت می کردم. یک بار به او گفتم ببین یک دلقک باید این طوری راه برود یا این طوری حرف بزند یا تعجب کند. از آن وقت خودم آن لباس ها را پوشیدم و یک دلقک شدم.»

او چندی بعد به خاطر اجرای یک نمایش در مخالفت با نژادپرستی، به زندان می افتد: «در ترکیه امروز هر کس می تواند عقیده خودش را داشته باشد اما چهل سال پیش این طور نبود. من جوان بودم و در جستجوی آزادی. به هیچ ایدئولوژی ای هم تعلق نداشتم. فقط برای داشتن آزادی تلاش می کردم که به زندان افتادم. عجب دیوانگی هایی دارد این زندگی.

همین حالا هم که من درباره عقایدم حرف می زنم مرا به سوسیالیست ها یا بودست ها یا مثلاً آنارشیست ها می چسبانند. اما من به هیچ ایدئولوژی یا جغرافیایی نمی چسبم. من دقیقاً فواد هستم. یک دلقک، بعد یک انسانم و در آخر یک شهروند ترک.»

تجربه زندان، سبب می شود تا بعدها، در تمام کارنامه هنری فواد، یک نقطه مشترک پیدا شود. پیام آزادی و برابری که به شکل زیرکانه ای محتوای بسیاری از اجراها یا نوشته هایش، است. «در یک پرفرمنس شرکت کردم که یک رئیس جمهور بودم که در آپارتمانش تنها زندگی می کرد و به مردمش آزادی کامل داده بود. او رئیس جمهور خوبی بود. با تمام رئیس جمهورها رابطه دوستانه ای داشت. عاشق شراب و موسیقی بود و همیشه در آپارتمانش تنهایی با یک موسیقی ملایم می رقصید. اما در آخر، یک نفر از پنجره توالت من را ترور کرد. پرسش این بود که چرا منی که آزارم به مورچه نمی رسید باید کشته شوم آن هم توی توالت خانه ام؟ چون همیشه کسانی هستند که آزادی دیگران به ضررشان تمام می شود. کسی که مرا ترور کرده بود، آزادی مردم منافعش را تهدید می کرد.»
فواد پس از آزادی از زندان به استانبول می آید تا همانند بسیاری از هنرمندان ترک، کارش را در پایتخت هنر ترکیه از سرگیرد. «شاید استانبول یک زن باشد چون خیلی سانتی مانتال است و همیشه مردان تاریخ، برای به دست آوردن مالکیتش، با هم جنگیده اند. حالا می پرسی چرا من مثل خیلی های دیگر زندگی و شهرم را رها کردم و به این جا آمده ام؟ چون این شهر مثل یک زن، زیبا و پیش بینی ناپذیر و زندگی بخش است. قلب هنر، در یک چنین جایی می تپد.»

بیشتر کارهای پرفرمنس و تئاترهایش در همین خیابان استقلال بوده و از همین رو «نسلا الگان»، منتقد سینمایی، بارها از او با عنوان «شاه- دلقک خیابان استقلال» یاد کرده است. خودش در این باره می گوید: «من نزدیک به چهل سال است که در خیابان تئاتر اجرا می کنم و آن را به سالن ترجیح می دهم. از نظر من هنر یعنی آزادی و وقتی که هنر از سالن تئاتر و پرده سینما و لای کتاب ها به خیابان بیاید، با خودش آزادی می آورد.»

روزمرگی فواد انان با هنر گره خورده است. او در یک اتاق سی متری در پستوی یک سالن تئاتر زندگی می کند. همیشه لباس های عجیب و رنگی می پوشد. تفریحش این است که به سالن رقصی در نزدیکی محل زندگی اش می رود و می رقصد. با خودش عهد کرده که هر شب پیش از خواب دست کم هزار کلمه بنویسد و هر روز یک موسیقی خوب بشنود و یک نقاشی یا عکس خوب ببیند: «هنر، روش زندگی کردن است. برای من هنر و زندگی یک معنی دارند. یک بار در همین خیابان استقلال سگی دیدم که خواب بود اما راه می رفت. می بینید حیوانات هم رویا می بینند یعنی می توانند فکر کنند. گاهی فکر می کنم، شاید تمام زندگی مثل خواب آن سگ باشد که ما آدم ها زیادی جدی اش گرفته ایم. زندگی پر از راز است و هنر، اگر کشف رازهای زندگی نباشد؛ دست کم درک آن هاست.»

۲۱ شهریور ۱۳۸۸

راز مجسمه سنگی

در یک نقطه دور از این دنیا در روستایی جوانی زند گی می کرد.این جوان را در روستای خودش حقیر می شمردند وهر کس به او می رسید حرف زشتی می زد واو را می رنجاند حتی به طرف این جوان سنگ پرت میکردند واز او میخواستند که روستایش را ترک کند.این سخن ها وحرفهای زشت ادامه داشت تا اینکه این نوجوان دیگر تحملش از این حرف ها تمام میشود و سر به بیابان می زند و به هرکسی که بر میخورد این ماجرا را تعریف میکند تا اینکه به یک روستا می رسد میبیند همه اهالی این روستا از این نوجوان خوششان می آید وهمه به او احترام میگذارند ودیگر از اون حرفهای بد وکدورت آمیز نمی زنند این نوجوان هم از اهالی این روستا خوشش میاید و مدت زیادی تویه این روستا میماند.تا اینکه یک روز این جوان به یاد موطن خودش می افتد ، با اینکه از آن جا خاطره خوشی نداشت ولی دلش میخواست یک بار دیگر روستای خودش را ببیند.برای ورود به موطنش نقشه ای مییکشد.با خودش میگوید اگه من با همین ظاهرم به روستای خودم بروم همه مرا خواهند شناخت ومرا دوباره مسخره خواهند کرد ، اگر من تغییر چهره بدهم هیچ کس مرا نخواهد شناخت برای همین خودش را به بهترین شکل زینت میدهد وبه روستای خودش وارد میشود.برای اینکه دست خالی نرود از روستای که در آن زندگی میکرد چند تا مجسمه که از سنگ ساخته شده بود با خودش می برد .خلاصه بعد از چند روز به موطن خودش می رسد ، همه با تعجب به این ناشناس تازه وارد نگاه میکنند.همه میگویند چه جوان نازی چقدر خوش اندام است ، یکی میگوید چه مجسمه های زیبایی هم با خودش آورده ، یکی هم میگوید حتما این آدم باید آدم متشخصی باشد ! بالاخره این جوان هم که می بیند همه تحویلش میگیرند خیالش از بابت تغییر چهره راحت میشود.همه مردم این اهالی دورش جمع میشوند واز مجسمه های که با خودش آورده می پرسند ، آن جوان میگوید که این مجسمه ها را برای فروش آورده است ، مردم این روستا تا این را میشنوند همه به صف میشوند تا از این مجسمه ها بخرند .چون این جوان از این مجسمه ها تعداد کمی را آورده بود ، مجسمه ها زود تمام می شود وجوان مجبور می شود دوباره برود واز این مجسمه ها را بیاورد.موقعی که میخواهد برود ودوباره از آن مجسمه ها را بیارورد کسی جلویش را میگیرد ومی پرسد جریان این مجسمه ها چیست؟ جوان میگوید :این همان سنگهاییست که روزی در همین روستا کسانی به طرف من پرت می کردند من هم آن سنگ ها را جمع کردم وبه ظاهری زیبا در آورده ام وبه همان آدم ها دارم می فروشم.

۱۹ شهریور ۱۳۸۸

باریش مانچو

باریش مانچو ( Bariş Manço ) ، خواننده و آهنگساز شهیر ترکیه ، در روز دوم ژانویه سال ۱۹۴۳ در استانبول به دنیا آمد. مادر وی از خوانندگان معروف دهه ۴۰ بود. نام باریش به معنی صلح است و دلیل این نامگذاری هم جشن گرفتن پایان جنگ جهانی دوم بوده ! جالب هست بدونید نام برادر بزرگتر باریش مانچو ساواش ( به معنی جنگ ) است.
باریش از دوران دبیرستان اولین فعالیتهای موسیقی خود را به عنوان خواننده آغاز کرد و در سال ۱۹۷۰ ترانه ” کوه ها کوه ها” (Dağlar Dağlar) را ارائه داد که بیش از ۷۰۰,۰۰۰ کپی از آن به فروش رفت . این قطعه به دو زبان ترکی و بلژیکی اجرا شد. در زمان اجرای این قطعه باریش تحصیلات موسیقی خود را در بلژیک می گذراند و پس از آن به ترکیه بازگشت.
آهنگهای باریش در سبک های پاپ ، راک و فولک قرار میگیره و البته او با ترکیب سبک فولک ترکی و راک پایه حرکت موسیقیایی جدیدی تحت عنوان Anatolian Rock را گذاشت. باریش مانچو در مقام آهنگ ساز بیش از ۲۰۰ قطعه ساخت که بسیاری از این آهنگها به زبان های مختلف ترجمه شدند. او همچنین چندین دکترای افتخاری و نشان افتخار از سرتاسر دنیا در یافت کرد.
در بسیاری از آهنگهای باریش شعر ها از معنای عمیقی برخوردارند و معمولا در ارتباط با مسائل بشر دوستانه ، انسانی و عاشقانه هستند. همچنین باریش مانچو در بین کودکان ترکیه ( خصوصا دوره های قبل ) چهره ای شناخته شده است و چندین آلبوم او به کودکان اختصاص داده شده. باریش مانچو علاوه بر فعالیتهای موسیقی یک مجری متبهر بود ، برنامه تلویزیونی او در شبکه ۱ تلویزیون ترکیه با عنوان ” از ۷ به ۷۷″ (۷den77ye) برای مدت ۸ سال متوالی پخش شد و رکورد جالب توجهی را در تلویزیون ترکیه بر جای گذاشت. در این برنامه که تلفیقی از نمایش ، گفتگو و موسیقی بود باریش و گروهش از ۱۵۰ کشور جهان گذارش تهیه کرده و برای مردم پخش کردند !
در اول فوریه سال ۱۹۹۹ باریش در حالی که آلبوم Mançology را آماده داشت بر اثر یک سکته قلبی نا گهانی دار فانی را وداع گفت ، او در چهلمین سال فعالیت هنریش فرصت نکرد تا آهنگ بی کلام و سنگین ۴۰ yil یا ۴۰ سال را که به همین مناسبت تنظیم شده بود اجرا کند.روحش شاد.

۱۶ شهریور ۱۳۸۸

! مرا با دنیا نسبتی نیست


خدایا
شاید این کفر باشد
اما من
نمیخواستم جنسم از خاک بود
دوست داشتم جنسم از
یک قطره نور
یک مشت حس بود
دوست داشتم
پر کشم
از این تل خاک
ازاین صحرای سرد وبی جان
از این وادی طعنه و تهمت و...
دوست داشتم
ققنوس باشم ، سیمرغ
یاکه شاهین
پر کشم تا عمق رنگین کمان
واز دیده ها شوم گم
از آن بالا
فریاد زنم
مرا با دنیا نسبتی نیست !

--------------------------------------
پ.ن رشد انسان بعقل است نه به سن.

۱۵ شهریور ۱۳۸۸

نمایی ازفرش ، اسب ، پوشاک ، موسیقی ترکمن


هر جای دنیا ترکمن رابا اسب و قالی ترکمن می شناسند. اگر ما اینها را از دست بدهیم محو ونابود می شویم ودر آینده هیچ اثری از ترکمن بر جای نخواهد ماند. در مورد اسب ، قالی ، پوشاک وموسیقی ترکمن دوستان در سایت های خود به تفصیل سخن گفته اند. بنده خواستم یاد آوری نمایم وفقط به تصویر بکشم.

۱۳ شهریور ۱۳۸۸

زن درختی



درختی بسیار شگفت انگیز چندی است که بحث بسیاری از سایتهای دنیا شده است. آیا این تصاویر واقعی است. اگر واقعی است باید نگرشی عمیقانه نسبت به این درخت داشت. چرا خدا درختی آفرید که میوه های آن به شکل زن میباشد. نام این درخت که در کشور تایلند میروید Nareepol است. nareee به معنی زن یا دختر و Pol به معنی درخت و گیاه میباشد. محل روئیدن این درخت در استانی واقع در 500 کیلومتری بانکوک میباشد. با توجه به اینکه خود ما نیز این درختان را از نزدیک ندیدیم بنابراین به قطع در مورد آن اظهار نظر نمیکنیم. تصاویر فوق نشانگر شکل زن گونه میوه های این درخت است.

یکی از عواملی که صحت وجود این درخت را با شک و تردید همراه کرده است وجود تنها 3 یا 4 عکس از این درخت در دنیای اینترنت است.یکی از اظهار نظرات زیر از طرف یک تایلندی است که عنوان میکند اغلب روزها از کنار این درخت عبور میکند و تضمین میدهد که این درخت واقعی است.
جهت مشاهده تصاویر به اندازه واقعی بر روی آنها کلیک نمایید.

۱۱ شهریور ۱۳۸۸

هم فال و هم تماشا








این بار می خواهم به شما سایت معرفی کنم. که با این سایت کمی اوقات فراغتتان نیز پر خواهد شد.در این سایت برنامه ای به کار برده شده است که با دادن تصاویر خودتان و یا هر تصویر دلخواه ، به آن افکت جالب وفوق العاده ای می دهد. این برنامه گنجانده شده دارای 188 نوع افکت جذاب ودیدنی می باشد. یکی دیگر از مزیت های این سایت تبدیل زبان آن به زبان فارسی می باشد که در پایین سایت قرار دارد.برای شما لحظاتی خوش را با این سایت آرزومندم. تصاویری که دربالا می بینید توسط همین برنامه سایت ایجاد شده است.
آدرس : http://www.photofunia.com
در این پست یک سایت دیگر را هم میخواهم معرفی نمایم که مخصوص خانم هاست البته آقایان هم میتوانند از آن بازدید نمایند با اجازه خانم هاشون.خواستم یه کم شوخی کنم .از بس من بامزه ام.
آدرس : http://cocomyles.com/store/edit.php