۲۳ شهریور ۱۳۸۸

فواد انان

کافه ای کوچک که در طبقه دوم یک ساختمان قدیمی در خیابان «استقلال» شهر «استانبول» قرار دارد. خودم را که معرفی کردم و نوبت به او رسید، خنده ای گشاد کرد، پلک هایش را به سرعت تکان داد و با همان دهانی که تا حد ممکن باز شده بود اشاره ای به صورتش کرد و گفت: «من این هستم. یک دلقک خیابانی پنجاه و شش ساله. همیشه با یک خنده پهن و نگاه شگفت زده.»
زندگی نامه «فواد انان» را نخوانده بودم، باور می کردم که دقیقاً، برابر یک دلقک نشسته ام. «باور کن که من در اصل یک دلقک هستم. یک دلقک باید درباره هنرها به قدر کافی بداند. رقص، موسیقی، تئاتر، فن بیان، نقاشی، رنگ شناسی و باید باور کند که در تمام زندگی اش یک دلقک است؛ حتی در خلوت و تنهایی اش. اگرچه کارهای زیادی کرده ام، هر چیزی که به هنر مربوط باشد. کلاس رقص داشته ام. روی صحنه تئاتر رفته ام. رمان و فیلم نامه نوشته ام، نقاشی و موسیقی کار کرده ام. در سینما بوده ام اما این ها همه در راستای این بوده که یک دلقک حرفه ای باشم. یک دلقک کاربلد باید صاحب همه هنرها باشد و ازشان برای کارش اسفاده کند.»

او امسال، بازیگر برگزیده «فستیوال سینمای آنتالیا» بوده است و تندیس و لوح یادبودش حالا، بخشی از دکوراسیون کافه تئاتر شده. «من یک فرمول برای خودم دارم. برای حرفه ای شدن باید خیلی سخت کار کرد اما در انتخاب و ارائه کارها وسواس و دقت به خرج داد. بعضی، برای این که من فقط پانزده فیلم سینمایی بازی کرده ام فکر می کنند کم کار هستم. امسال وقتی در آنتالیا این تندیس را به من دادند، دیدم آن مجسمه به افتخار من کلاهش را از سرش برداشته بود. آن لحظه بود که احساس کردم فرمولم نتیجه داده.»

فواد انان در سال ۱۹۵۲ در «آنکارا» به دنیا آمد و کارش را از هجده سالگی با تئاتر کودکان آغاز کرد: «وقتی در آنکارا، با بچه ها تئاتر کار می کردم؛ یک دلقک در گروه ما بود که به کارهایش خیلی دقت می کردم. یک بار به او گفتم ببین یک دلقک باید این طوری راه برود یا این طوری حرف بزند یا تعجب کند. از آن وقت خودم آن لباس ها را پوشیدم و یک دلقک شدم.»

او چندی بعد به خاطر اجرای یک نمایش در مخالفت با نژادپرستی، به زندان می افتد: «در ترکیه امروز هر کس می تواند عقیده خودش را داشته باشد اما چهل سال پیش این طور نبود. من جوان بودم و در جستجوی آزادی. به هیچ ایدئولوژی ای هم تعلق نداشتم. فقط برای داشتن آزادی تلاش می کردم که به زندان افتادم. عجب دیوانگی هایی دارد این زندگی.

همین حالا هم که من درباره عقایدم حرف می زنم مرا به سوسیالیست ها یا بودست ها یا مثلاً آنارشیست ها می چسبانند. اما من به هیچ ایدئولوژی یا جغرافیایی نمی چسبم. من دقیقاً فواد هستم. یک دلقک، بعد یک انسانم و در آخر یک شهروند ترک.»

تجربه زندان، سبب می شود تا بعدها، در تمام کارنامه هنری فواد، یک نقطه مشترک پیدا شود. پیام آزادی و برابری که به شکل زیرکانه ای محتوای بسیاری از اجراها یا نوشته هایش، است. «در یک پرفرمنس شرکت کردم که یک رئیس جمهور بودم که در آپارتمانش تنها زندگی می کرد و به مردمش آزادی کامل داده بود. او رئیس جمهور خوبی بود. با تمام رئیس جمهورها رابطه دوستانه ای داشت. عاشق شراب و موسیقی بود و همیشه در آپارتمانش تنهایی با یک موسیقی ملایم می رقصید. اما در آخر، یک نفر از پنجره توالت من را ترور کرد. پرسش این بود که چرا منی که آزارم به مورچه نمی رسید باید کشته شوم آن هم توی توالت خانه ام؟ چون همیشه کسانی هستند که آزادی دیگران به ضررشان تمام می شود. کسی که مرا ترور کرده بود، آزادی مردم منافعش را تهدید می کرد.»
فواد پس از آزادی از زندان به استانبول می آید تا همانند بسیاری از هنرمندان ترک، کارش را در پایتخت هنر ترکیه از سرگیرد. «شاید استانبول یک زن باشد چون خیلی سانتی مانتال است و همیشه مردان تاریخ، برای به دست آوردن مالکیتش، با هم جنگیده اند. حالا می پرسی چرا من مثل خیلی های دیگر زندگی و شهرم را رها کردم و به این جا آمده ام؟ چون این شهر مثل یک زن، زیبا و پیش بینی ناپذیر و زندگی بخش است. قلب هنر، در یک چنین جایی می تپد.»

بیشتر کارهای پرفرمنس و تئاترهایش در همین خیابان استقلال بوده و از همین رو «نسلا الگان»، منتقد سینمایی، بارها از او با عنوان «شاه- دلقک خیابان استقلال» یاد کرده است. خودش در این باره می گوید: «من نزدیک به چهل سال است که در خیابان تئاتر اجرا می کنم و آن را به سالن ترجیح می دهم. از نظر من هنر یعنی آزادی و وقتی که هنر از سالن تئاتر و پرده سینما و لای کتاب ها به خیابان بیاید، با خودش آزادی می آورد.»

روزمرگی فواد انان با هنر گره خورده است. او در یک اتاق سی متری در پستوی یک سالن تئاتر زندگی می کند. همیشه لباس های عجیب و رنگی می پوشد. تفریحش این است که به سالن رقصی در نزدیکی محل زندگی اش می رود و می رقصد. با خودش عهد کرده که هر شب پیش از خواب دست کم هزار کلمه بنویسد و هر روز یک موسیقی خوب بشنود و یک نقاشی یا عکس خوب ببیند: «هنر، روش زندگی کردن است. برای من هنر و زندگی یک معنی دارند. یک بار در همین خیابان استقلال سگی دیدم که خواب بود اما راه می رفت. می بینید حیوانات هم رویا می بینند یعنی می توانند فکر کنند. گاهی فکر می کنم، شاید تمام زندگی مثل خواب آن سگ باشد که ما آدم ها زیادی جدی اش گرفته ایم. زندگی پر از راز است و هنر، اگر کشف رازهای زندگی نباشد؛ دست کم درک آن هاست.»