۲۱ شهریور ۱۳۸۸

راز مجسمه سنگی

در یک نقطه دور از این دنیا در روستایی جوانی زند گی می کرد.این جوان را در روستای خودش حقیر می شمردند وهر کس به او می رسید حرف زشتی می زد واو را می رنجاند حتی به طرف این جوان سنگ پرت میکردند واز او میخواستند که روستایش را ترک کند.این سخن ها وحرفهای زشت ادامه داشت تا اینکه این نوجوان دیگر تحملش از این حرف ها تمام میشود و سر به بیابان می زند و به هرکسی که بر میخورد این ماجرا را تعریف میکند تا اینکه به یک روستا می رسد میبیند همه اهالی این روستا از این نوجوان خوششان می آید وهمه به او احترام میگذارند ودیگر از اون حرفهای بد وکدورت آمیز نمی زنند این نوجوان هم از اهالی این روستا خوشش میاید و مدت زیادی تویه این روستا میماند.تا اینکه یک روز این جوان به یاد موطن خودش می افتد ، با اینکه از آن جا خاطره خوشی نداشت ولی دلش میخواست یک بار دیگر روستای خودش را ببیند.برای ورود به موطنش نقشه ای مییکشد.با خودش میگوید اگه من با همین ظاهرم به روستای خودم بروم همه مرا خواهند شناخت ومرا دوباره مسخره خواهند کرد ، اگر من تغییر چهره بدهم هیچ کس مرا نخواهد شناخت برای همین خودش را به بهترین شکل زینت میدهد وبه روستای خودش وارد میشود.برای اینکه دست خالی نرود از روستای که در آن زندگی میکرد چند تا مجسمه که از سنگ ساخته شده بود با خودش می برد .خلاصه بعد از چند روز به موطن خودش می رسد ، همه با تعجب به این ناشناس تازه وارد نگاه میکنند.همه میگویند چه جوان نازی چقدر خوش اندام است ، یکی میگوید چه مجسمه های زیبایی هم با خودش آورده ، یکی هم میگوید حتما این آدم باید آدم متشخصی باشد ! بالاخره این جوان هم که می بیند همه تحویلش میگیرند خیالش از بابت تغییر چهره راحت میشود.همه مردم این اهالی دورش جمع میشوند واز مجسمه های که با خودش آورده می پرسند ، آن جوان میگوید که این مجسمه ها را برای فروش آورده است ، مردم این روستا تا این را میشنوند همه به صف میشوند تا از این مجسمه ها بخرند .چون این جوان از این مجسمه ها تعداد کمی را آورده بود ، مجسمه ها زود تمام می شود وجوان مجبور می شود دوباره برود واز این مجسمه ها را بیاورد.موقعی که میخواهد برود ودوباره از آن مجسمه ها را بیارورد کسی جلویش را میگیرد ومی پرسد جریان این مجسمه ها چیست؟ جوان میگوید :این همان سنگهاییست که روزی در همین روستا کسانی به طرف من پرت می کردند من هم آن سنگ ها را جمع کردم وبه ظاهری زیبا در آورده ام وبه همان آدم ها دارم می فروشم.