۳۰ مهر ۱۳۸۸

لیلی یک ماجراست

خدا گفت: ليلي يک ماجراست، ماجرايي آکنده از من. ماجرايي که بايد بسازيش.

شيطان گفت: تنها يک اتفاق است. بنشين تا بيفتد. آنان که حرف شيطان را باور کردند، نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.

خدا گفت: ليلي درد است. درد زادني نو. تولدي به دست خويشتن.

شيطان گفت: آسودگي ست. خيالي ست خوش.

خدا گفت: ليلي، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شيطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.

خدا گفت: ليلي جستجوست. ليلي نرسيدن است و بخشيدن.

شيطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.

خدا گفت: ليلي سخت است. دير است و دور از دست.

شيطان گفت: ساده است. همين جايي و دم دست. و دنيا پر شد از ليلي هاي زود. ليلي هاي ساده اينجايي. ليلي هاي نزديک لحظه اي.

خدا گفت: ليلي زندگي ست. زيستني از نوعي ديگر. ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود.