۸ شهریور ۱۳۸۸

زمستان

من از بچه گی از سروده های مهدی اخوان ثالث خوشم میومد. کتاب این شاعر رو چندین بار خوندم واز بر کردم. یکی از شعر های ایشان که خیلی هم کولاک کرد.بنام زمستان بود.دیدم هوا سرده آخه تابستون امسال بی سابقه بود.من که بیشتر فکر کردم پاییزه تا تابستان. تابستان هم تابستان های قدیم. اون موقع هاییکه ما روزه کله گنجیشکی میگرفتیم تابستان های طاقت فرسایی داشت.بگذریم...
این شعر مهدی اخوان ثالث رو آقای شهرام ناظری که من عاشق صداش بودم.یه بار خونده من نوار اونو اینقده شنیدم تا یه روز نواره پاره شد.من از سنتی خون های ایرانی بیشتر از همه از استاد شجریان خوشم میومد وحالا هم دوستش دارم.چند سال پیشترا من عاشق این خواننده شده بودم هر چی عکس تویه مجله از این خواننده چاپ می شد نگه میداشتم.هر آلبوم جدیدی در می آورد فورا می رفتم و می گرفتم.یه بار یادمه پرتره ایشون رو روی تابلو نقاشی کردم.ازبس بهش علاقه داشتم.خب ما هم دیونه بودیم دیگه و کله خراب...
داشت یادم میرفت .از بس پر چونگی کردم.آره...حالا این حقیر میخوام این شعر با حال مهدی اخوان ثالث رو برای شما بنویسم.حوصله تون که سر نرفته!
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
یادش گرامی وروحش شاد.