
تصور همه ما این است که نیروهای مغناطیسی تنها توسط ما و در شرایط خاصی مهیا می شوند که توضیح آن ها برای مان کاملاً روشن است؛ اما این بار، مردی که می تواند از بدنش به عنوان منبع یک نیروی شدید مغناطیسی آهن ربایی استفاده کند، خبر روز رسانه های کشورهای شرق آسیا شده است.
آقای لیوتو که 77 ساله است، از سن 60 سالگی متوجه شد که بدنش دارای یک جریان مغناطیسی شده است و می تواند فلزات را به خود جذب کند.
او ظاهراً یک روز، هنگامی که مشغول غذا خوردن بود، متوجه تغییر جهت چنگال به سوی بدنش شد و از همان زمان بود که روی این نیروی عجیب که در او به وجود آمده است تمرکز بیشتری کرد. اکنون پس از گذشت سالها، جریان مغناطیسی ساطع شده از بدن وی چنان قوی شده است که به راحتی ابزار آلات سنگین مانند تبر و چکش جذب بدن او می شوند و به سینه اش می چسبند. این روزها، این پیرمرد چینی نمایش های باور نکردنی از قدرت خود ارائه می کند که توجه همگان را در کشورش که شاهد نمایش های پی در پی او هستند، به خود جلب کرده است. بلند کردن یک سطل پر از آجر با استفاده از نیروی مغناطیس بدن از جمله این نمایش هاست که او بدون کوچکترین زحمتی از پس آن ها به خوبی بر می آید.
لیوتو که صاحب 8 نوه است در حالی که تاکنون در شبکه های تلویزیونی بسیاری حاضر شده است تا قدرت خدادادی اش را به نمایش بگذارد، در مورد این قدرت خارق العاده هیچ توضیحی نمی تواند بدهد. به گفته لیوتو، ده سال قبل و زمانی که برای اولین بار با مطبوعات تماس گرفت تا در مورد این توانایی اش با آن ها صحبت کند، هرگز فکر نمی کرد که با گذشت زمان این قابلیت روز به روز افزایش یابد. این روزها او حتی می تواند اجسام بسیار سنگین را طوری به بازویش نزدیک کند و بچسباند که انگار از قوی ترین چسب ها برای چسباندن آنان استفاده شده است. آخرین اجرای او کشیدن مرسدس بنزی به وزن حداقل 1 تن به فاصله 8 متر بود که او با استفاده از یک زنجیر متصل به پلاک اتومبیل توانست آن را به راحتی جابه جا کند.
لیوتو که با تمامی اعضای خانواده اش در یک خانه زندگی می کند مدعی است که سه تن از پسرانش و دو نوه اش نیز از نیرویی همچون او بهره مند هستند. اما او تنها فردی نیست که این قدرت در بدن او قرار داده شده است. افراد دیگری نیز در نقاط مختلف دنیا حضور دارند که تا حدی از این نیروی خدادادی بهره مند شده اند که یکی از آن ها میراسلومانگولااهل لهستان است. این مرد جوان نیز از سال ها قبل می تواند با نیروی خدادادی که در بدن او قرار داده شده است فلزات را از زمین بردارد و آن ها را هر چقدر هم که سنگین باشند در حالی که به بدنش چسبیده اند با خود حمل کند. دانشمندان هنوز نتوانسته اند توجیه دقیقی برای این پدیده بسیار نادر در بدن این افراد پیدا کنند.


بای دردی یه کم ذوق زده میشه و میگه: حالا من چه جوری با این کار کنم من که بلد نیستم.مراد میگه : مگه من مردم ! خودم یادت میدم وسریع میره کابل های کامپیوتر رو به هم دیگه وصل میکنه و "استارت" این اولین استارتیه که تویه دفتر بای دردی میخوره .هرروز کار مراد این میشه که بیاد پیش بای دردی و بهش کامپیوتر یاد بده ، یواش یواش بای دردی از ریزه کاری های کامپیوتر سر در میاره و از بس عاشق و دیوانه کامپیوتر میشه دیگه کمتر میره خونه و بعضی وقتام تا دیر وقت تویه دفتر میمونه. مادر بای دردی از این وضعیت یه کم شاکی میشه و میره پیش مراد و بهش میگه :بای دردی این روزها کمتر میاد خونه وبیشتر وقتشو تویه دفتر میگذرونه من دارم نگران میشم ، مراد رو به مادر بای دردی میکنه و میگه:ایراد نداره همه اولش اینجوری میشن ولی بعد ها که براشون عادی شد ازش خسته میشن و حتی فراموشش میکنن ، مادر بای دردی میگه :چیو ؟! مراد:کامپیوتر رو میگم مادر جان. مادر بای دردی :خدا کنه که اینجور باشه که شما میگین.یه روز که مراد میاد به دفتر کشاورزی میبینه بای دردی تمام دل و روده کامپیوتر رو بیرون ریخته و داره تمیزشون میکنه مراد با تعجب و کمی عصبانیت میگه :این چه کاریه داری میکنی ، همه قطعاتشو باز کردی دیگه چه جوری میخوای سر همش کنی؟ بای دردی با خونسردی تمام جواب میده: الان این سومین باره که دارم این کارو انجام میدم دیگه برام عادی شده.مراد رو به بای دردی میکنه و میگه:این کارهارو از کجا یاد گرفتی بای دردی میگه از اینترنت.مراد با دیدن این صحنه یهون یه جرقه تویه ذهنش میزنه.رو به بای دردی میکنه و میگه : بیا اینجا رو بکنیم خدمات کامپیوتری بای دردی این بار خوشحال میشه انگار منتظر بوده که از دهن مراد همینو بشنوه.
بای دردی میگه : ولی ما که جواز نداریم چه جوری میخوایی اینجا رو خدماتیش کنی مراد: مگه ما جواز دفتر کشاورزی داشتیم تازه ما میتونیم هم خدمات ارائه بدیم و هم اینکه یواش یواش کار جواز رو هم ردیف کنیم بای دردی میگه :قبل ازاینکه به فکر جواز باشیم باید یه فکری به تحصیلات خودمون بکنیم من کلاس پنجمم رو هم به زور گرفتم و اصلا هیچ مدرکی ندارم و درس این کامپیوتر رو هم نخوندم مراد:مگه ما چیمون از این خدماتیا کمتره اونا رفتن 6 ماه دوره فنی حرفه ای دیدن و رفتن یه خدماتی افتتاح کردن ما هم همین کارو انجام میدیم.(این وز وزه بازم تویه گوشم میخونه به خدماتیا توهین نکن) من به این وز وزو چی بگم آخه؟! دردسرتون ندم دوستان از اون روز به بعد این دو نفر شدیدا به فکر افتتاح خدمات کامپیوتری می افتن ، بای دردی تویه فنی حرفه ای ثبت نام میکنه و دوره نرم افزار و سخت افزار میبینه و وقتای اضافیشم میره تویه خونه مردم براشون ویندوز نصب میکنه و بعد از کارهای خدماتی روزانه تویه دفتر به تحقیق و کسب مهارت وتجربه میپردازه .در طی 6 ماه اونا هم تونستن مدرک برای گرفتن جواز رو بدست بیارن و هم با پول هایی که پس انداز کرده بودن یه سیستم توپ و یه دفتر شیک بر پا کنن و تقریبا تویه محله خودشون معروف شده بودن و بقول معروف داشت کارو بارشون سکه میشد و دیگه مگسی تویه دفترشون پر نمیزد.بعد از یک سال تلاش و ممارست تونستن تویه جای بهتر دفتر مجهزتری رو افتتاح کنن و دیگه بای دردی شده بود آقای مهندس بای دردی و باید برای ملاقات با اون باید وقت قبلی میگرفتی. یه کیف مهندسی هم همیشه تویه دستش بود هرچند کیف همیشه خالی بود ولی برای کلاس هم که شده کیف رو باید هر جایی که میرفت با خودش میبرد.این هم حکایت آقای مهندس بای دردی!.