۱۸ آذر ۱۳۸۸

قابیل و هابیل

قابيل و هابيل فرزندان آدم عليه السلام بودند. قرآن، سرگذشت آنها و پند و اندرزهايى را كه در ماجراى آنان وجود دارد بيان فرموده تا مؤمنان از آن بهره‏مند گردند.

قابيل فردى بود داراى شخصيتى بيمارگونه و آميخته با خلق و خوى ناپسند كه خصلت‏هاى حرص و طمع، گناه و معصيت و سرپيچى از فرمان حق، بر وجود او حكمفرما بود، امّا برادرش هابيل شخصيتى درستكار و پرهيزكار و تسليم حق بود. ميان او و برادرش اختلاف و كشمكش به وجود آمد. اين قبيل اختلافات هميشه در طول زندگى به طور مكرر ميان مردم به وجود مى‏آيد. اختلاف آنان درگيرى و كشمكش بين حق و باطل بود كه به كشته شدن هابيل به دست برادرش قابيل انجاميد. در انگيزه بروز كشمكش و نزاع ميان آنها دو نظريه وجود دارد:

يكى اين كه، هابيل داراى گوسفند و قابيل مزرعه ‏دار بود و هر كدام يك قربانى انجام دادند. هابيل بهترين گوسفند گله خود و قابيل نامرغوب ‏ترين گندم مزرعه خويش را براى قربانى تدارك ديد. هر يك قربانى خود را تقديم الهى نمودند. آتشى از آسمان فرود آمده و قربانى هابيل را طعمه خويش ساخت و قربانى قابيل را رها كرد. قابيل دريافت كه خداوند قربانى برادرش را پذيرفته و از او قبول نكرده است، از اين رو به وى حسد ورزيد و او را به قتل رساند.

دوم اين كه، نقل شده آدم عليه السلام در هرمرحله باردارى همسرش داراى دو قلوى پسر و دختر مى‏شد و هر دخترى را كه ازمرحله اول به دنيا آمده بود با پسرى كه در مرحله دوم متولد شده بود، تزويج مى‏كرد. در مرحله نخست قابيل با دخترى و سپس هابيل نيز همراه خواهرش زاده شد. دخترى كه با قابيل متولد شده بود بسيار زيبا بود، چون آدم عليه السلام خواست او را به ازدواج هابيل در آورد، با مخالفتِ قابيل روبه‏رو شد. وى گفت: من به ازدواج با او سزاوارتر از هابيل هستم و او نسبت به خواهرش سزاوارتر از ديگرى است و اين كار به دستور خدا نبوده و نظر خود توست. آدم عليه السلام به آنها فرمود: هر كدام از شما يك قربانى به پيشگاه خدا تقديم دارد و قربانى هر يك از شما كه پذيرفته شد، اين دختر را به ازدواج او درخواهم آورد و خداوند، با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابيل كه آن را طعمه خويش ساخت، قربانى وى را پذيرفت و قابيل برادرش را به جهت حسادتى كه به او داشت به هلاكت رساند. قرآن، به عدم پذيرفته

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ [المائدة : 27 -28]

ماجراى فرزندان آدم رابه حقيقت برايشان بازگو كه آن دو به وسيله قربانى، تقرب جستند، از يكى پذيرفته و از ديگرى مقبول نيفتاد. [قابيل به برادرش‏] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل‏] گفت: خداوند قربانى پرهيزكاران را مى‏پذيرد، اگر تو قصد كشتن مرا داشته باشى، من به كشتن تو دست نمى‏يازم؛ زيرا من از خداى جهانيان بيم دارم. من مى‏خواهم گناه كشتن من و گناه مخالفتِ تو، هر دو به تو بازگردد تا از جهنميان شوى، چه اين كه آتش دوزخ پاداش ستمكاران است. سپس، هواى نفس قابيل او را به كشتن برادرش ترغيب كرد، تا اين كه او را به قتل رساند. از اين رو، در زمره زيانكاران در آمد.

كلمه تقوايى كه در حال سخن گفتن هابيل با برادرش، بر زبان وى جارى گشت، سزاوار بود كه قصد و اراده شرارت و تبهكارى را در وجود او از بين ببرد، ولى افسوس كه قابيل، اهل پرهيزكارى و فرمانبردارى نبود و به همين دليل خداوند قربانى او را نپذيرفت و حسدى كه قلب او را فرا گرفته بود، تصميم او را در باره كشتن برادرش افزون ساخت.

اكنون برگرديم به سخن خداى متعال كه حاكى از زبان برادر مظلوم است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِينَ».

در اين‏جا پاك‏ طينتى هابيل، كه آميخته به تقوا بوده و خيرخواهى و نيكى بر آن حاكم بود، به ما نشان مى‏دهد كه وى بدى را مقابله به مثل نمى‏كرد؛ زيرا قتل و كشتار، با صفات و خصوصيات وى كه ترس از خداى جهانيان داشت، سازگار نبود. و كسى كه از خدا بيم داشته باشد، به كسى اجحاف روا نمى‏دارد. ترس و بيم از خدا بزرگ‏ترين مانع از ارتكاب جرم در زمين است. اگر مربّيان و خيرانديشان پى ببرند و مردم را به ايمان به خدا و رعايت آن در كردارشان و بيم از گناه متوجه سازند، به جامعه‏اى يك‏پارچه و ايده‏آل كه صلح و صفا بر آن حاكم است، دست خواهند يافت، ولى قابيل كه شرارت، سراسر وجودش را فرا گرفته بود، عملِ زشتِ خويش [كشتن برادر] را به اجرا در آورد:( فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِينَ).

در حقيقت، درگيرى و كشمكش، ميان هابيل و قابيل نبود، بلكه ميان قابيل و نفس سركش و تبهكار او و تمايلاتِ شرارت‏آميز و تصميمات پليد وى بود. در واقع مى‏بايست قابيل با استيلاى بر اين تمايلات، آنها را مهار نموده و از بند اسارت آنها رهايى يابد، ولى در برابر ضعف خود و سركشى تمايلات نفسانى خويش، عاجز و درمانده شد و تبهكارى او به كشتن برادرش انجاميد و اين عمل، خشونت آميزترين نوع حسد بود.

پندِ كلاغ

زمانى كه قابيل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحيّر ماند و نمى‏دانست با آن، چه كند. خداوند دو كلاغ را چنين مأموريت داد كه يكى از آنها ديگرى را بكشد و با منقار و پاهايش چاله‏اى براى آن بكند و سپس او را در آن چاله افكنَد. هنگامى كه قابيل ملاحظه كرد، آن كلاغ چگونه كلاغ ديگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه‏اى كمتر از آن داشته باشد، از اين رو برادرش را در زير خاك نهان ساخت، حيرت زده و غمگين و پشيمان از كرده خويش با خود گفت: آيا شايسته است كه من عاطفه و مهرى كمتر از اين كلاغ داشته باشم! اين سخن را خداوند سبحان اين گونه بيان فرموده است:( فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ) [المائدة : 31]

پس خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را مى‏كاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند [قابيل‏] با خود گفت: واى بر من، آيا من از اين كلاغ ناتوان‏ترم؟ پس جسد برادرم را در خاك نهان مى‏كنم. و بدين سان، از كارخويش پشيمان گشت.

گفته شده كه وقتى قابيل برادرش را كشت و آن را رها كرد، خداوند كلاغى را مأمور كرد كه خاك بر بدن هابيل بريزد. وقتى قابيل كه قاتل بود ملاحظه كرد خداوند چگونه پس از مرگ هابيل، او را مورد اكرام قرار داد، حسرت خورد و از كار خود پشيمان شد.