۴ مهر ۱۳۸۹

مرد خارق العاده چینی

نیروی خارق العاده مرد چینی

تصور همه ما این است که نیروهای مغناطیسی تنها توسط ما و در شرایط خاصی مهیا می شوند که توضیح آن ها برای مان کاملاً روشن است؛ اما این بار، مردی که می تواند از بدنش به عنوان منبع یک نیروی شدید مغناطیسی آهن ربایی استفاده کند، خبر روز رسانه های کشورهای شرق آسیا شده است.
آقای لیوتو که 77 ساله است، از سن 60 سالگی متوجه شد که بدنش دارای یک جریان مغناطیسی شده است و می تواند فلزات را به خود جذب کند.
او ظاهراً یک روز، هنگامی که مشغول غذا خوردن بود، متوجه تغییر جهت چنگال به سوی بدنش شد و از همان زمان بود که روی این نیروی عجیب که در او به وجود آمده است تمرکز بیشتری کرد. اکنون پس از گذشت سالها، جریان مغناطیسی ساطع شده از بدن وی چنان قوی شده است که به راحتی ابزار آلات سنگین مانند تبر و چکش جذب بدن او می شوند و به سینه اش می چسبند. این روزها، این پیرمرد چینی نمایش های باور نکردنی از قدرت خود ارائه می کند که توجه همگان را در کشورش که شاهد نمایش های پی در پی او هستند، به خود جلب کرده است. بلند کردن یک سطل پر از آجر با استفاده از نیروی مغناطیس بدن از جمله این نمایش هاست که او بدون کوچکترین زحمتی از پس آن ها به خوبی بر می آید.

لیوتو که صاحب 8 نوه است در حالی که تاکنون در شبکه های تلویزیونی بسیاری حاضر شده است تا قدرت خدادادی اش را به نمایش بگذارد، در مورد این قدرت خارق العاده هیچ توضیحی نمی تواند بدهد. به گفته لیوتو، ده سال قبل و زمانی که برای اولین بار با مطبوعات تماس گرفت تا در مورد این توانایی اش با آن ها صحبت کند، هرگز فکر نمی کرد که با گذشت زمان این قابلیت روز به روز افزایش یابد. این روزها او حتی می تواند اجسام بسیار سنگین را طوری به بازویش نزدیک کند و بچسباند که انگار از قوی ترین چسب ها برای چسباندن آنان استفاده شده است. آخرین اجرای او کشیدن مرسدس بنزی به وزن حداقل 1 تن به فاصله 8 متر بود که او با استفاده از یک زنجیر متصل به پلاک اتومبیل توانست آن را به راحتی جابه جا کند.
لیوتو که با تمامی اعضای خانواده اش در یک خانه زندگی می کند مدعی است که سه تن از پسرانش و دو نوه اش نیز از نیرویی همچون او بهره مند هستند. اما او تنها فردی نیست که این قدرت در بدن او قرار داده شده است. افراد دیگری نیز در نقاط مختلف دنیا حضور دارند که تا حدی از این نیروی خدادادی بهره مند شده اند که یکی از آن ها میراسلومانگولااهل لهستان است. این مرد جوان نیز از سال ها قبل می تواند با نیروی خدادادی که در بدن او قرار داده شده است فلزات را از زمین بردارد و آن ها را هر چقدر هم که سنگین باشند در حالی که به بدنش چسبیده اند با خود حمل کند. دانشمندان هنوز نتوانسته اند توجیه دقیقی برای این پدیده بسیار نادر در بدن این افراد پیدا کنند.

۱ مهر ۱۳۸۹

ترکمنستان کجاست؟

ترکمنستان کشوری در آسیای میانه است. نام این کشور از زبان فارسی گرفته شده که به معنی سرزمین ترکمن‌هاست.

پایتخت این کشور عشق‌آباد است و این کشور تا سال 1991 این کشور بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود.

ترکمنستان از جنوب با افغانستان، از جنوب غربی با ایران، از شمال شرقی با ازبکستان، از شمال غربی با قزاقستان و از غرب با دریای خزر هم‌مرز است.

87 درصد از جمعیت این کشور مسلمان هستند. بر اساس آمارهای بین‌المللی ترکمنستان پنجمین کشور جهان از نظر سرعت رشد تولید ناخالص ملی است. همچنین این کشور از نظر مواد معدنی غنی است.

در ترکمنستان تنها یک حزب وجود دارد که رئیس آن و رئیس‌جمهور مادام‌العمر ترکمنستان، تا 21 دسامبر سال 2006 میلادی صفرمراد نیازاف بود. پس از مرگ او در سال 2007 در این کشور انتخابات برگزار شد. قربان‌قلی بردی‌محمداف با 89 درصد آرا در انتخابات پیروز شد و در 14 فوریه سال 2007 سوگند یاد کرد.

ترکمنستان پنج استان با نام‌های آخال، بالکان، داش‌حوض، لباب و مرو. وسیع‌ترین استان آن استان بالکان است و پرجمعیت‌ترین استان، مرو. شهرهای مهم این کشور عشق‌آباد، ترکمن‌باشی و داش‌حوض است.

جمعیت ترکمنستان بر اساس آمارهای سال 2007 میلادی پنج میلیون و 97 هزار و 28 نفر است. میانگین سنی زنان 3/22 و مردان 7/21 سال است.

مساحت ترکمنستان 488 هزار و 100 کیلومتر مربع است و از نظر وسعت پنجاه و دومین کشور جهان است. مرز آبی این کشور با دریای خزر یک هزار و 768 کیلومتر است. [عکس: کاخ ریاست‌جمهوری]

85 درصد مردم این کشور ترکمن، پنج درصد ازبک، چهار درصد روس و شش درصد هم باقی قوم‌ها هستند. 98.8 درصد از مردم آن باسوادند.

مهمترین محصول ترکمنستان کتان است که بیش از نیمی از زمین‌های کشاورزی این کشور را در بر می‌گیرد و از نظر تولید کتان دهمین کشور جهان است. البته کاهش محصول در سال‌های اخیر سبب کاهش 50 درصدی صادرات کتان از این کشور شده است.

ترکمنستان پنجمین کشور جهان از نظر منایع گاز طبیعی است. دولتمردان این کشور تلاش دارند با استفاده از منابع غنی گازی و کتان این کشور وضعیت اقتصادی آن را بهبود بخشند.

در سال 2004 میلادی نرخ بیکاری در این کشور 60 درصد بود. علت اصلی فقر و بیکاری در این کشور بسته شدن راه‌های اصلی صدور گاز طبیعی در فاصله سال‌های 1998 تا 2004 بود. البته در این سال‌ها تولید ناخالص ملی این کشور افزایش یافت زیرا قیمت جهانی گاز بالا رفت.

در سال 2006 دولت ترکمنستان قیمت فروش گاز طبیعی به عمده‌ترین خریدارش، روسیه را از 66 دلار برای هر هزار مترمکعب به 100 دلار افزایش داد.

58 درصد مردم این سرزمین زیر خط فقر هستند. درآمد سالانه دولت این کشور 803/1میلیارد دلار است. این کشور علاوه بر گاز طبیعی نفت هم دارد و روزانه 213 هزار و 700 بشکه نفت تولید می‌کند که 95 هزار بشکه آن در خود این کشور مصرف و بقیه صادر می‌شود.

بر اساس آمارهای سال 2001 میلادی ترکمنستان 4/2 تا پنج میلیارد دلار بدهی جهانی دارد.

64 هزار و 800 کاربر اینترنت در این کشور وجود دارد. چهار کانال تلویزیونی در این کشور برنامه پخش می‌کنند که همه آنها دولتی هستند.

۲۹ شهریور ۱۳۸۹

آقای مهندس بای دردی !

بای دردی اون روز خسته و کوفته اومد خونه دیگه نای راه رفتن نداشت مادرش ازش پرسید چی شد پسرم کار پیدا کردی یا نه؟ بای دردی که از فرط خستگی حال حرف زدن هم نداشت با صدای نحیفی گفت: نه مادر جان از صبح تا حال گشتم هیچ کس به من کار نمیده همه میگن یا باید پارتی داشته باشی یا ... من که دیگه خسته شدم از بس دنبال کار گشتم. شب همان روز زنگ تلفن به صدا در اومد مراد بود بهش نوید میداد که یه کار براش پیدا کرده هرچند توش نون نیست ولی از بیکاری بهتره. فردای اون روز بای دردی پیش مراد رفت .مراد از اون دوستای باحال و رفیق فابریک بای دردی بود اون میدونست که بای دردی چند ماهه دنبال کار میگرده برای همین مراد هم بیکار ننشت و برای بیکاری بای دردی دنبال راه چاره میگشت . کاری که مراد برای بای دردی پیدا کرده بود به یک میز ، یک صندلی با یه دفتر و خودکار ختم میشد ، بله دوستان مراد به بای دردی افتتاح یک دفتر کشاورزی رو پیشنهاد داد! مراد به بای دردی گفت : ببین هم کار ساده ایه و هم اینکه راحته دیگه هم نمیخواد دنبال کار بدوی ، کار از این بهتر ! مراد راست میگفت کار از این راحت تر و ساده تر تویه دنیا پیدا نمیشه (بعضیا تویه گوشم وز وز میکنن که از مشاغل بد گویی نکن ، بابا جان حالا کی میاد وبلاگ منو بخونه) الغرض بای دردی تصمیم میگیره پیشنهاد مراد رو قبول کنه.از فردای همون روز مراد به کمک بای دردی یه انباری که تویه حیاط خونه مراد خاک خورده بود رو رو به خیابون باز میکنن و براش یه درب دسته دوم جور میکنن و میکننش دفتر کشاورزی. دردسرتون ندم بای دردی حدود چهار ، پنج ماهی تویه دفتر میشینه و منتظر میمونه تا مشتری بیاد و از روی بی حوصله گی هی جدول حل میکنه ، هی خطاطی تمرین میکنه (البته با خودکار حاشیه روزنامه باطله ها) و هی چای خالص ترکمنی میخوره (از اون غلیظ هاش) با این حال یه نفر هم به این دفتر سر نمیزنه بگه خرت به چند. آها چرا یه بار یه نفر میاد دفتر بای دردی ولی اونم آدرس یه خدمات کامپیوتری رو میپرسه.بای دردی یواش یواش از این کار دفتر داری زده میشه وحوصله اش سر میره یه روز که مراد به دفترش میاد بهش میگه :ببین مراد تا حالا اگه نگفتم به خاطر دوستی بوده که بین ما بوده ونخواستم این دوستی ما کم رنگ بشه ولی دیگه تا ایجام رسیده (یعنی حدوده نزدیکی های گلوش) دیگه نمیتونم ادامه بدم خسته شدم از بس مگس پروندم.مراد نمیدونه در جواب چی بگه هاج و واج میمونه وبدون اینکه حرفی بزنه از دفتر میزنه بیرون .شب همون روز بازم مراد به بای دردی زنگ میزنه و میگه که فردا برات یه سورپرایز دارم.بای دردی اون شب نمیتونه بخوابه و صبح علی الطلوع میره به دفتر تا ببینه این مراد چه سورپرایزی براش داره یه مدت تویه دفتر منتظر مراد میشینه ولی از مراد خبری نمیشه یه زنگ بهش میزنه ببینه کجاست مراد از پشت گوشی ندا میده که الان تویه راهه و داره میاد دفتر. بعد از مدتی مراد با یه کامپیوتر وارد دفتر میشه و کامپیوتر رو میزاره روی میز ، بای دردی از تعجب دهنش باز میمونه روبه مراد میکنه و میگه این چیه؟ مراد یه نگاه مغرورانه ای به بای دردی میندازه و میگه : کامپیوتر. بای دردی میگه منم میدونم این کامپیوتره ولی به چه درد من میخوره مراد میگه : خب از بیکاری در میایی و دیگه فکر تعطیل کردن اینجا نمی افتی(مراد میخواست با این کارش ثابت کنه که این کار براش بهتر و راحت تره و برای اینکه پیش دوستش ضایع نشه هر کاری که از دستش بر میومد انجام میداد).بای دردی یه کم ذوق زده میشه و میگه: حالا من چه جوری با این کار کنم من که بلد نیستم.مراد میگه : مگه من مردم ! خودم یادت میدم وسریع میره کابل های کامپیوتر رو به هم دیگه وصل میکنه و "استارت" این اولین استارتیه که تویه دفتر بای دردی میخوره .هرروز کار مراد این میشه که بیاد پیش بای دردی و بهش کامپیوتر یاد بده ، یواش یواش بای دردی از ریزه کاری های کامپیوتر سر در میاره و از بس عاشق و دیوانه کامپیوتر میشه دیگه کمتر میره خونه و بعضی وقتام تا دیر وقت تویه دفتر میمونه. مادر بای دردی از این وضعیت یه کم شاکی میشه و میره پیش مراد و بهش میگه :بای دردی این روزها کمتر میاد خونه وبیشتر وقتشو تویه دفتر میگذرونه من دارم نگران میشم ، مراد رو به مادر بای دردی میکنه و میگه:ایراد نداره همه اولش اینجوری میشن ولی بعد ها که براشون عادی شد ازش خسته میشن و حتی فراموشش میکنن ، مادر بای دردی میگه :چیو ؟! مراد:کامپیوتر رو میگم مادر جان. مادر بای دردی :خدا کنه که اینجور باشه که شما میگین.یه روز که مراد میاد به دفتر کشاورزی میبینه بای دردی تمام دل و روده کامپیوتر رو بیرون ریخته و داره تمیزشون میکنه مراد با تعجب و کمی عصبانیت میگه :این چه کاریه داری میکنی ، همه قطعاتشو باز کردی دیگه چه جوری میخوای سر همش کنی؟ بای دردی با خونسردی تمام جواب میده: الان این سومین باره که دارم این کارو انجام میدم دیگه برام عادی شده.مراد رو به بای دردی میکنه و میگه:این کارهارو از کجا یاد گرفتی بای دردی میگه از اینترنت.مراد با دیدن این صحنه یهون یه جرقه تویه ذهنش میزنه.رو به بای دردی میکنه و میگه : بیا اینجا رو بکنیم خدمات کامپیوتری بای دردی این بار خوشحال میشه انگار منتظر بوده که از دهن مراد همینو بشنوه. بای دردی میگه : ولی ما که جواز نداریم چه جوری میخوایی اینجا رو خدماتیش کنی مراد: مگه ما جواز دفتر کشاورزی داشتیم تازه ما میتونیم هم خدمات ارائه بدیم و هم اینکه یواش یواش کار جواز رو هم ردیف کنیم بای دردی میگه :قبل ازاینکه به فکر جواز باشیم باید یه فکری به تحصیلات خودمون بکنیم من کلاس پنجمم رو هم به زور گرفتم و اصلا هیچ مدرکی ندارم و درس این کامپیوتر رو هم نخوندم مراد:مگه ما چیمون از این خدماتیا کمتره اونا رفتن 6 ماه دوره فنی حرفه ای دیدن و رفتن یه خدماتی افتتاح کردن ما هم همین کارو انجام میدیم.(این وز وزه بازم تویه گوشم میخونه به خدماتیا توهین نکن) من به این وز وزو چی بگم آخه؟! دردسرتون ندم دوستان از اون روز به بعد این دو نفر شدیدا به فکر افتتاح خدمات کامپیوتری می افتن ، بای دردی تویه فنی حرفه ای ثبت نام میکنه و دوره نرم افزار و سخت افزار میبینه و وقتای اضافیشم میره تویه خونه مردم براشون ویندوز نصب میکنه و بعد از کارهای خدماتی روزانه تویه دفتر به تحقیق و کسب مهارت وتجربه میپردازه .در طی 6 ماه اونا هم تونستن مدرک برای گرفتن جواز رو بدست بیارن و هم با پول هایی که پس انداز کرده بودن یه سیستم توپ و یه دفتر شیک بر پا کنن و تقریبا تویه محله خودشون معروف شده بودن و بقول معروف داشت کارو بارشون سکه میشد و دیگه مگسی تویه دفترشون پر نمیزد.بعد از یک سال تلاش و ممارست تونستن تویه جای بهتر دفتر مجهزتری رو افتتاح کنن و دیگه بای دردی شده بود آقای مهندس بای دردی و باید برای ملاقات با اون باید وقت قبلی میگرفتی. یه کیف مهندسی هم همیشه تویه دستش بود هرچند کیف همیشه خالی بود ولی برای کلاس هم که شده کیف رو باید هر جایی که میرفت با خودش میبرد.این هم حکایت آقای مهندس بای دردی!.